بر تو که می خوانی و می شنوی، نیز واجب است آن را نقل کنی برای دیگری تا این ماجرای عظیم وسعت پیدا کند. آن چنان که خواست بر حقّ امام عصر(عجل الله تعالی فرجه) است، باشد که در روز قیامت راه نجاتی برای همه ما گردد ان شاءالله.
در قسمت پایانی این کتاب نیز آمده است: حاکم نام دوازده امام شیعه را برد و به ولایت آنها شهادت داد. با شیخ از کاخ حاکم بیرون آمدیم. تا رسیدن به خانه شیخ کلمه ای حرف نزدیم. بازویم را گرفته بود. صورتش آرامش عجیبی داشت و چشمانش برق می زد. گفتم: شک دارم لیاقتش را داشته باشم. خم شد شانه ام را بوسید و گفت: چه کسی لایق تر از تو که هم اهل کتابی، هم خط خوش داری و مهم تر از همه واسطه این فیض عظیمی.
گفتم: (سعی می کنم چنان بنویسم که باید...)، دستانم را گرفت و گفت: از حس و حالت بنویس، از لحظه لحظه ای که بر تو رفته. از روز اول تا به الآن. بگذار همه کسانی که حکایت را می خوانند، بفهمند مؤمن واقعی کیست؟.